یادداشت های یک کراکی

من کراکی اینجا حرفهایم را میزنم

یادداشت های یک کراکی

من کراکی اینجا حرفهایم را میزنم

گرانی....

این روزها همه چیز گران است.گوشت و شیر و نان و پنیر و برنج برای یک دل سیر. 

ولی از همه برای من مهمتر گرانی کراک است،گفته ام برای من چون برای جماعت بی درد که از جیب بابا و مامانشان کش میروند کراک با صرفه ترین موادیست که پیدا میشود. 

و اما من که برای درد نکشیدن یک روزم باید چندین ساعت خفت کارگری برای هر کس و ناکسی را  بکشم و چندرغاز پولی را که گیر میاورم  بلا فاصله صرف خریدن این دردسر لعنتی بکنم.جالب است که هر روز هم با خود عهد میکنم که این اخرین مرتبه است و اینها همه حرفهای پوچی بیش نیست.حتما دندان درد یا گوش درد را کشیده اید و چشیده اید درد نرسیدن مواد تلفیقی از این دو هم نیست.باز هم بیشتر است. 

شاید کنجکاو باشید که من آیا ازدواج کرده ام؟باید بگویم بله ازدواج کرده ام و چیزی ازش نگذشته بود که بچه ای  هم در دامن همسرم انداختم و ان موقع هنوز اسیر نشده بودم.زندگیم خوب بود تا جاییکه خانواده اش مرا مورد اعتماد دانستند و دختر یکی یکدانه شان را در شهر غریب به من سپردند.حالا که گرفتار شده ام بیچاره دلش نمیاید که برود و پدر و مادرش را غمدار کند و از این رو چون من برای سیر کردن شکمشان کمکی نیستم او نیز برای مردم کار میکند.پسر کوچکم را با خود به خانه ی مردم میبرد و تا ظهر که اهل خانواده برگردند از دخترشان مواظبت میکند. 

دیگر کاری به کار من ندارد و حتی شبها هم جدای از هم به خواب میرویم و مدتهاست که رابطه ای برقرار نکرده ایم و فکر میکنم چندشش می اید.من هم با ذره ای از وجدان که در وجودم هنوز مانده است درکش میکنم و  سر به سرش نمیگذارم و در مواقعی که حالم خوب است برای برطرف کردن نیازهای درونی دیگرم به طرفش نمیروم و از دستهایم کمک میگیرم...